سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، کسی را که به خانه اش یورش بَرَندو او [در دفاع از خانواده اش [نجنگد، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:50 عصر
 

بسم الله

شاه کار ادب پارسی : « من او »

قسمت سوم و پایانی

اگر یک دفعه و به صورت پا برهنه به داخل وبلاگ وارد شدید لطف بفرمایید با مشتی رایانه خود را ویران سازید ،‌چرا که قبل از خواندن مطالب گذشته هیچ نمی فهمید _ امیدوارم بعد از خواندنش چیزی بفهمید _ .

اگر هم که قبلی ها را مطالعه کرده اید با عرض پوزش باید بگویم هیچ ربطی به نقد «من او» نداشت و تنها فایده اش این بود که پس فردا اگر کسی پرسید از داستان چه می دانی به ماننده چیز نگاهش نکنید .

«من او» داستانی است که روایتش از 1324 شروع شده و تا زمانی نزدیک ادامه می یابد . محل ابتدایی روایت داستان محله ای است در تهران به اسم « خانی آباد» . در ادامه کش و قوس های داستان ، ماجرا را حتا به اروپا هم می کشد .

واقعا با این که چند بار « من او » را خوانده ام نمی دانم بگویم داستان ،‌ حکایت کیست . و به همین دلیل اگر شما در این باره _ امید وارم تکرار لازم نباشد ، فقط در این باره _  نظر دیگری دارید ، نظر شما درست است . داستان روایتی است از کودکی به نام «علی فتاح » یک اشراف زاده تمام عیار که در کودکی پدرش را از دست می دهد و با اتفاقاتی که در خلال کودکی اش می افتد به اروپا می رود و ماجراهای دیگری نیز پیش می آید . البته کسان دیگری نیز وجود دارند از جمله مهتاب ، مریم ، کریم ، باب جون ، موسا ، اسکندر و ...

که به خاطر پشتی بانی از حوزه هنری و سوره مهر چیزی از داستان نمی گویم . خدا زیاد کند فرت و فرت هم این رمان تجدید چاپ می شود .

نکته نثر « امیر خانی » که دیگر چیز تازه ای نیست . نثر پر کشش و جذابش آن قدر زیباست که ما را خراب خودش کرده است . اما وصف هایی که از افراد دیر این کتاب داشته ،‌ فوق العاده زیباست ، طوری که « او » باری گفت « من عاشق مهتاب شدم !» . یعنی اگر رمان های ایرانی خوانده باشید بیش تر به گفته من پی می برید. حالا این توصیف ها همه اش زیبا بود ، ولی وصف مکان ها و فضا ها فوق العاده بود _ بین خودمان بماند بی نظیر بود _ .

نکته قابل توجه دیگر در «من او» بررسی فضاهای تاریخی است که بسیار حقیقی به نظر می رسد به طور مثال جریان های جنگ تحمیلی و انقلاب الجزایر . در کنار این جذابیت فضا ها نیز به کار کمک فراوانی کرده است . یعنی نویسنده با علم کامل بر فضاهایی که از آن ها یاد کرده است کاری بی نظیر آفریده . خانی آباد ،‌پاریس ،‌ کوره ها و ... که با کمی تحقیق به واقعی بودن همه آنها می رسیم .

استفاده از عبارات مربوط به هر عصر روایات ، موجب جذابیت بیش از اندازه هر قسمت از داستان شده است . استفاده از عباراتی چون جخ ،‌ حکما و ... .

فوق العاده است ... فوق العاده است ... فوق العاده است ... فوق العاده است ... فوق العاده است ...

درویش مصطفا .... فوق العاده است ... جذابیت یک مرد تنها ، الاهی ، با خدا و عاشق به قول خودش « مولا » . عارفی که اسرار حق می داند ولی دهانش مهر نیست . عاشقی که محدود عمر است و جاودانه . طوری که خطبه عقد دختر «مریم فتاح» را او می خواند .

دیگر ما که به لوس بازی هایی نظیر خالی گذاشتن صفحات و بخش پاری وقت ها عادت کرده ایم و دیگر برای مان جدید نیست .

همه چیز هایی که نوشتم و شما نخواندید تاکید می کند که «من او» شاه کاری است که نشان می دهد یک نویسنده ایرانی می تواند فراتر از هر نویسنده خارجی بنویسد .

... و کمی عشق بازی با « امیر خانی » _ که والله ، بالله ، تالله تا کنون اصلا از نزدیک ندیدم اش _ موجب شد این اثر را هم طراز بزرگ ترین های تاریخ ادب پارسی بدانیم و بنامیم اش «شاه کار ادب پارسی» .

***

علی جلو را نگاه کرد . درویش مصطفا از رو به رو نزدیک می شد ."یا علی مددی " می گفت و با آن ریش و لباس سر تا پا سفید و کشکول نقره ای ، گام بر می داشت . به کنارشان که رسید ، تبرزین را به سمت علی گرفت . کریم خیالش راحت شد ، فهمید که با او کاری ندارد . درویش توی چشم های علی خیره شد . تبرزین را تکانی داد و گفت :

-     تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود ، دل است ! دل آدمی زاد باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید ... حکما شیره اش هم مطبوعه؟

کریم نمی دانست مطبوع یعنی چه ، اما سری تکان داد . درویش مصطفا دوباره به علی نگاه کرد . دستی به سر علی کشید و گفت : تبرکا" بعد دستش را به موها و ریش های سپیدش کشید .

-          قبول حق ... عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه ،‌ حکما عاشقه ، نفسش هم تبرکه ... یا علی مددی !

این هم فقط به خاطر « او » .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ