سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، پیرِ زناکار، دولتمندِ ستمکار، فقیرِمتکبّر و گدای سِمِج را دشمن می دارد و پاداشِ بخشنده منّت گذار را از میان می برَد و متکبّرِ گستاخِ دروغگو را سخت دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:50 عصر

بسم الله

درس نخوان ،‌می برمت مهندسی

کنکور داده اند .... حالا نوبت انتخاب رشته است .

امروز صبح آقایی را در تله ویزیون دیدم که داشت درباره انتخاب رشته داوطلبان کنکور سراسری به شان کمک می کرد . مجری از حضرت مشاور می پرسد :

 - حالا شما تا چه رتبه ای برای داوطلبان ریاضی شانس قبولی قایلید ؟

 حضرت مشاور می فرماید :

- والا ، در منطقه 1 یعنی مناطق برخوردار _ حالا برخوردار از چه ، با شما _  تا دو،سه هزار شانس قبولی مهندسی دارند .

صحبت می چرخد و من هم نمی شنوم آن ها چه می گویند اما لحظه ای گوش هایم به شدت تیز می شود :

- البته نا گفته نماند داوطلبی با رتبه 20 ، 25 هزار هم می تواند مهندسی عمران قبول شود در دانش گاه های غیر انتفاعی و پیام نور .

از رفیقی دانش گاهی که دور وبرم بود پرسیدم شهریه این دانش گاه غیر انتفاعی چه قدر است ؟

او به من گفت : « دل خوش سیری چند ؟ »

فهمیدم سئوالم پر بی جا بوده است .

***

معلوم می شود در هر عصری شاعران یاوه گو کم نبوده اند :

 « مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد »

کسی که چند سال از به ترین دوران زنده گی اش را برای مزخرفی به نام درس می گذارد نمی فهمد که با این کار وقتش را هدر می دهد ، در عین حال شاه پسر _ در صورت تانیث بخوانید ملکه دختر ! _  عقلش رسیده ، این چند سال خوب چریده و حالا بابا جون و مامانی شاه _ملکه_ فرزندشان را می فرستند دانش گاه .

« ای شاعر بی چاره دنیا بازی بازاره  »

از دست این شعرا !

از کل نوشتار بالا 2 نتیجه برداشت می شود :

دو هزار = بیست هزار

چند سال درس = چند سال چَرا

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد = مزد آن گرفت جان برادر که باباش کار کرد

ایران = مدینه فاضله !

همه چیز هم آماده است .

عجل علی ظهوره


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:50 عصر

بسم الله

شاه کار ادب پارسی : « من او »

قسمت دوم

در قسمت گذشته خواندید... خب بروید پایین بخوانید ، هزینه که ندارد .

در این قسمت به جنبه های کلی دیگر داستان ها می پردازیم :

داستان ها به طور کلی از لحاظ اجتماعی به دسته های زیر تقسیم می شوند :

1-   محدود جامعه : این داستان ها روایتی است از یک جامعه کوچک و نهایتا جامعه های مربوط . معمولا داستان های کوتاه اثر گذار و هم چنین داستان های بلند و رمان های خاصی این گونه از جامعه ها را روایت می کنند . خاصیت این گونه داستان ها این است که زمان در آن نقش چندانی ندارد و طبیعی است که برای مخاطب مهم نیست که داستان در چه دورانی روی می دهد .

2-   متوسط جامعه : این گونه داستان ها ، ماجرایی در یک فضای خاص بزرگ از جوامع قبلی را حکایت می کند . این فضاها می تواند مثل یک شهر باشد . احتمالا می پذیرید که برای هر خواننده ای این مهم است که داستان در چه عصری است . برخی رمان ها نظیر « چراغ ها را من خاموش می کنم » این گونه اند .

3-   وسیع جامعه : دش وار ترین داستان ها ،‌ به ویژه اگز کوتاه باشد . لازمه این طور نوشته ها علم کامل نویسنده به جامعه های روایت شده است . جذابیت این داستان ها به خاطر وسعت اندیشه و دید بسیار بیش تر از قبلی هاست . رمان من او از داستان های وسیع جامعه است که جامعه جهانی را روایت می کند _ زیاد فکر نکنید ،‌منظورم خانی آباد نیست _ .

بمانید تا بیش تر بدانید !

خدایا !

مریز آبروی سرازیر ما

به ما باز گردان نان وانجیر ما

 


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:49 عصر

بسم الله

شاه کار ادب پارسی : « من او »

قسمت یکم

تا کنون اگر باری وب لاگ من او را خوانده باشید در می یابید اثری از « رضا امیر خانی » نبوده که از زیر دست« من » و« او » نگذشته باشد جز « من او » .

برای بررسی رمان من او ابتدائا لازم است رمان ها را از چند منظر تفکیک کنیم . قسمت های اول این بررسی تنها به همین تفکیک ها می پردازد .

یکم از منظر فضا و شمای کلی :

داستان شناسان (!) داستان ها را به دو دسته تقسیم می کنند . قسمت اول داستان هایی است خواننده مرتب خود را منتظر یک حادثه می بیند مثل عمده داستان های کوتاه و برخی داستان های بلند و رمان ها . در این گونه داستان ها خواننده دائما منتظر یک ضربه نهایی و پایان داستان است .  نظیر آن چه در مجموعه داستان های ناصر ارمنی دیدیم . جذابیت این داستان ها بیش تر به خاطر آن ضربه نهایی و در درجه مهم تر به دلیل موضوع بکری است که در این گونه داستان ها به اش پرداخته می شود .  دلیل موفقیت این داستان ها می تواند پرداختن صحیح به این دو اصل باشد _ توصیه می شود برای درک درست مطلب رجوع کنید به همه داستان های ناصر ارمنی جز خود داستان ناصر ارمنی که گمانم امیرخانی آن را در خواب نوشته است _ . وعلت شکست این داستان ها هم می تواند عدم پردازش به این دو اصل حیاتی باشد _ برای درک این جریان هم رویم به دیوار به اکثر داستان های کوتاه ایرانی رجوع کنید _ .

دسته دوم  داستان ها ، داستان هایی است که مخاطب خیلی منتظر حادثه نیست و بیش تر به دنبال طی کردن روند داستان به همراه شخصیت های داستان است . به عبارت شاعرانه تر (!) تو با داستان زندگی می کنی . در این داستان ها تنها عامل موفقیت، پردازش شخصیت ها ست . هر چه خواننده از شخصیت ها بیش تر بداند با داستان به تر زندگی می کند . _ برای این که بتوانید خوب در یابید که چه نوشته ام یک بار من او ، ارمیا و طوفان خوش را بار دیگر با توجه به شخصیت ها بخوانید .

بمانید تا قسمت دوم /

خدایا !

مریز آبروی سرازیر ما

به ما باز گردان نان وانجیر ما


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:49 عصر

بسم الله

به مناسیت سهمیه بندی بنزین

حالا که حساسیت ها نسبت به مساله سهمیه بندی بنزین کاهش یافته است حرف هایی می شود زد که قبل تر نمی شود گفت . واقعا قصد سیاسی نوشتن و حتا اجتماعی نوشتن و حتا اقتصادی نوشتن را هم نداریم به تر بگویم اصلا نمی خواهیم درباره سهمیه بندی بنزین صحبت کنیم ما را چه به این حرف ها ؟- .

چند وقت  پیش به توصیه دوستی رفتم تا کتابی بخرم . کتاب فروش هم مثلا با ما خیلی دوست بود و ما اصلا از این مساله خوش حال نبودیم چرا که هر سری خرید کتاب برابر بود با 1 ساعت سنگ صبور شدن و شنیدن درد های دل دوست کتاب فروش - . اسم کتاب را به اش گفتیم . طوری بر افروخته شد که یک لحظه شک کردیم نکند چیزی در باره خانواده دوست مان گفته باشیم . کمی گذشت و برایم گفت که این کتاب را در آن کتاب فروشی و حتا در آن حوالی نمی توانم بیابم . فکر کنید در پاسخ به پرسش « چرا » ی من چه گفت ...

بله قیمت یک سری 4 جلدی از آن کتاب معادل پول خون پدر « من » ، « او » و « کتاب فروش » روی هم بود . می توانید تصور کنید که اندازه دست ها و پا هایم هنگام خروج از کتاب فروشی با هنگام ورود چه تفاوتی یافته بود ؟ چند روز بعد از آن ماجرا از جلوی کتاب فروشی رد می شدم که چشم تان لحظه بد نبیند .... بله . مغازه تعطیل شده بود و نوشته بود در صورت کار فوری با فلان شماره تماس بگیرید و در زیرش اسم صاحب کتاب فروشی نوشته شده بود ... حرمت مرام رفاقت حقیر را بر آن داشت تا با شماره تماس بگیرم و جویای احوال کتاب فروش شوم .

-         « آره دیگه ، چند برجی بود پشت سر هم ضرر می دادم . رو همین حساب جمعش کردیم و مغازه رو هم فروختیم »

روده ننویسم دیگر . از شرح ما وقع همان بس که پس از دو هفته با تابلوی شعبه یکی از Fast Food  های زنجیره ای بر سر در کتاب فروشی بد جور اعصاب ما را به هم ریخت .

نمی دانم چرا ولی فورا با دیدن آن صحنه به یاد تکه شعری از سهراب سپهری افتادم :

-         « گل فروشی ،‌گل هایش را می کرد حراج ... »

آری ... قصه دردناک ما نیز همین است . گل های مان را حراج می کنیم و بد تر حس گل دوستی را .

در خوش بینانه ترین حالات ممکن است پس از خواندن این مقاله بگویید : « دلت خوش است ، بنزین مملکت روزی 3 لیتر است آن وقت نگران گل و کتاب و این چرت و پرت ها باشیم ؟ »

شما درست می گویید بایست خر باشیم و به فکر کاه و یونجه . فکر آن باشیم که چه طور باید سواری بدهیم که « ارباب مان » خوشش بیاید . اصلا مگر ما با خر فرقی هم می کنیم . اصلا ما آدم ها اشتباهی با فهم و شعور آفریده شده ایم مثلا قرار بوده خرس ها فهیم و شعیر باشند و اشرف مخلوقات و یک باره این طور شده است .

نه برادر من ، خواهر من ...

ما آدمیم فهم داریم . همه اش برای ما خوردن و خوابیدن و قضای حاجت و شیر دادن نیست . مگر ما گاویم ؟

ما همان قدر به کتاب چه مفید و چه مضر نیازمندیم که به یک بشقاب خوردنی چه مفید و چه مضر - . آقایان ، حضرات ! لا اقل کتاب را هم سهمیه بندی کنید و ملت را مجبور کنیم ماهانه حداقل 100 لیتر کتاب بخوانند . اصلا این پول الباقی بنزین که می ماند چه می شود ؟ اتوبوس می شود ؟ تاکسی و جاده می شود ؟ واقع بین باشیم ، این طور نیست . ما کتاب می خواهیم . باور بفرمایید ما آدم ها می توانیم سوار کتاب شویم . این پول را بدهید به یارانه کتاب ........... لطفا ....

یا علی مددی .


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:48 عصر

قاچاق

1

چند وقتی می شود که خیلی از صفحات روزنامه ها و مجلات به پدیده « قاچاق فیلم » اختصاص یافته .

فکر کنید یک کسی که ایرانی نیست و به تازه گی زبان فارسی آموخته بخواهد فقط تیتر های مطبوعات را بخواند . و در همین حین کلمه « قاچاق فیلم » را ببیند . چه چیزی در می یابد ؟ فکر کنید ممکن است چه فاجعه ای پیش بیاید .

حالا فکر کنید یک ایرانی که 50 سال است فارسی می داند و از این 50 سال 30 سالش را مطالعه می کرده و دقیقا در جریان این پدیده است با هم چه واژه ای رو به رو شود او چه برداشتی دارد ؟

چند وقتی هست که واژه هایی نظیر قاچاق ، مبارزه با قاچاق و ... را شنیده ایم . اما واقعا قاچاق چیست ؟

قاچاق اگر به طور مستقل و در حرف های عامیانه به کار رود معنای زیر از آن بر داشت می شود :

قاچاق عملی است که عده ای آدم شاخ دار از آن برای سود جویی استفاده می کنند . این عده آدم یک سری جنس از جایی می آورند و نمی خواهند یک پول الکی به دولت بدهند بنا بر این دور از چشم دولت این اجناس را وارد کشور می کنند و آن را در کشور احتمالا با قیمت های پایین تر از آنها که پول الکی به دولت داده اند می فروشند .

2

بر گردیم سر موضوع اصلی . قاچاق فیلم . من نمی دانم واژه از این درست و حسابی تر نبود که روی این پدیده گذاشته اند . نمی دانم کجای این قصه شبیه تعریفی است که در بالا آمده است ؟

اولا که این فیلم ها که « قاچاق » می شوند ، جنس نیستند . اصولا باید دید جنس چیست ؟ حضرات ! فیلم که جنس نیست .

ثانیا کسی از خارج از کشور چیزی به داخل نمی آورد و همان طور که احتمالا می دانید برای هیچ لازم نیست پولی به دولت پرداخت شود .

3

دیگر کاری به واژه نداریم . این نام گذاری اشتباه را هم به حساب چیزی نمی گذاریم و می بریمش در دسته « لیگ برتر ها » و ...

«قاچاق کالا» مختص ایران نیست . فجیع تر از این ها که در ایران وجود دارد هست ، آن طور که فیلمی که حالا اکران سینما های آمریکا ست هم زمان در اکثر کشور های جهان در قالب Cd  و DVD  به خیلی از مردم رسیده است و آن را تماشا کرده اند .

اما چرا در ایران می تواند این همه تهیه کننده را از سینما فراری دهد و در آمریکا حتا استفاده های خوبی هم از آن می شود . مسئله ساده است : در ایران با آن که تفاوت قیمت بین سی دی و بلیط سینما خیلی کم تراست از آنجه که در آمریکا ولی ایرانیان سینما را فقط برای دیدن فیلم می روند در حالی که امریکاییان به سینما می روند تا علاوه بر فیلم ، چیز های دیگری هم یاد بگیرند . ما اگر واقعا می خواهیم با این پدیده مبارزه کنیم می بایست ابتدا فرهنگ سینما رفتن را در خلق الله بسازیم همان طور که هالیوود سال هاست این کار را کرده است .

4

هر قدر که ما از صبح تا شب بیاییم و بزرگ ترین های سینما را دور هم جمع کنیم و این مسئله را محکوم کنیم آیا در اصل ماجرا خللی ایجاد می شود ؟ اصلا طور دیگر بررسی کنیم : همه « گلزار » ها و « پرستویی » ها و... اعتصاب کنند و بگویند تا زمانی که فیلم قاچاق می شود ما بازی نمی کنیم آیا دیگر بازی گر دیگری نیست که فیلم بازی کند توجه داشته باشید که یکی از « من » و « او » بازی گر است یا اصلا اگر فیلمی سوپر استار نداشته باشد قاچاق نمی شود یا حتا تر مگر سینمایی که توانسته ده ها پرستویی بسازد نمی تواند ده ها تای دیگر هم بسازد ؟

این راهش نیست ! لطفا کاری کنید ... متشکریم .

5

همین

یا علی مددی


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:47 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

نقدی مهربانانه بر" از به"

از آنجا که "از به " مورد توافق بین "من" و "او " نیست مجبورم در مطلبم " کج دارم و مریزم "‌ تا نه " من " برمد و نه "او" . لازم است بنویسم " کج " چیست و " مریز " ؟  ظرفی تصور کنید که می بایستی کج بگیریم  ولی چیزی از محتویات آن به زمین نریزیم -   

و از آنجا که در نوشتن نقد بر آثار استاد امیر خانی نه تقدم رعایت کردم و نه تاخر این بار به نظر میرسد که می باید بر حسب خواندن و لذت بیش از حد از " از به " نقد آن را بنویسم .

"از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

حال چرا مهربانانه ؟

مهربانی از فضایل وجودی انسانهاست به روایت اصح مهربانی خوب است . بنا بر این هماره باید مهربان بود . ولی ما که به هنگام نقد  "اشدا علی الکفاریم " مهربانی در مان راه ندارد _ حتا نسبت به امیر خانی- بس است . در مجموع مهربانیم بدان جهت که نمی خواهیم مویی در باره " از به " بشکافیم .

برویم سر اصل مطلب :

" ازبه " روایتی است داستانی از یک واقعه دفاع مقدسی که البته حقیر سراپا تقصیر می توانم به ماننده استاد که در "نشت نشا "عبارت   "فرار مغزها " را زیر سؤال برد واژه  " دفاع مقدس " را رد کنم -.

 "از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

شکل کلی " از به " به صورت نامه هایی است که " از " افرادی " به " افرادی دیگر می رود . و طی این مراسلات بدون ملاحظه حال کزازی داستان واحدی را نقل می کند در قالب چند داستان دیگر .

" از به " داستان شخصیت ها ست چرا که هر شخصیت  نماد هایی متفاوت از انسانهای موجود در اجتماع اطراف ماست .

"از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

برای لوس بازی هم که شده بررسی می کنیم شخصیت های داستان را : - به ترتیب تقدم در کتاب :

1-  فرانک ناصری : دخترکی که ابتدائا دوم شقایق است . دختری که پدر و مادر خود را در اثر حمله هوایی از دست می دهد و زان پس با عمویش می زید . این دختر در ادامه داستان بزرگ شده و  یکی از مؤثرترین شخصیت های داستان می شود .

2-  طیبه محمدی : همسر یک خلبان جانباز جنگ که افسرده است وحسرت پرواز می خورد این زن مانند شمع می سوزد و به پای این جوان می سوزد . رییس شرکت گاز اشاره می کند تا حال گاز کشی شده اند

3-  سرگرد خلبان آرش تیموری :  نماد یک مادون انسان ، خالی از همه عواطف ، احساسات و شعور انسانی . و ایضا پر از به اصطلاح نظم لوس ارتشی که اجازه آزادی عمل را می گیرد . شخصیتی مثلا ادبی و مؤدب به آداب معاشرت اجتماعی که شخصا مایل به جدایی سر از تن ایشانم - .

4-  رحیم میریان سرگرد خلبان هم هست ولی مهم تر آن که آدم است - : یک درویش مسلک تمام عیار که اگر "از به " فیلم باشد "رحیم " نقش مکمل است برای ... در ادامه می آید - . فردی ارتشی خارج از مقررات یبث اِ ببخشید ارتشی . مظهر یک انسان واقعی . کسی است که بدش نمی آید به ما فوقش فحش بدهد .

"از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

5-  مشکات ، مرتضی ، سرهنگ ، خلبان : نقش اول با شخصیتی موهوم تا اواخر داستان و مراسلات واپسین _ کزازی ِ من کجایی ؟ - . و یک شخصیت در مانده و نمادی از بیچارگی های یک جانباز .

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

اما برویم سراغ خلاصه داستان :

 

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

"یه چند نفر آدم بودن که می رن تا خلبان بشن ، اونا رو برای انجام چند تا دوره آموزشی می فرستن خارج ، می رن ، بر می گردن . میان توی ارتش استخدام می شن . می گذره تا جنگ می شه . باری قرار بوده دو نفر از این خلبونا برن عملیات . عملیات سری بوده برای یکیشون یه سفر جور می کنن . می ره تهران ، می بینه تو یه آسایشگاه هوار تا آدم افتادن که از تنگی نفس و تاول و سرفه دارن می میرن .

بر می گرده منطقه بهش می گن باید یه کارخونه تولید سلاح مواد شیمیایی است که باید بزنینش. این یارو مرتضی مشکات جری میشه . قرار بوده با رفیق مشتی اش بره رفیقه همان میریان است بدی روزگار این بود که رفیقش سرما می خوره و میفهمه که باید با یکی دیگه بره .حالا اونی که جای رفیقش اومده  می شه  فرمانده و این بابا می شه هواپیمای رزرو یعنی که نباید بزنه و اون یارو که همان آرش تیموری است- باید بزنه .

میرن . میرن .  میرن میرن میرن میرن میرن میرن .......................

این یارو که فرمانده شده بوده چلفت بازی در می آره و نمی تونه بزنه .

رفیق خلبون ما هم که جری شده بوده میره و میزنه و در جریان همون یه جفت پا از دست از سر از سینه می دهد . بخوانید دو پایش قطع می شود -

می گذره و می گذره و می گذره و می گذره و می گذره و می گذره تا میرسه به7 -8  سال بعدش که این رفیق خلبان ما که حال دیگه جانباز شده بود از این و اون می خواد دوباره پرواز کنه و این و اون هم اجازه نمی دن تا اینکه اون رفیق مشتی اش یه آپارتی بازی خیلی خاص یه کاری می کنه تا رفیق جانبازش بشینه پشت رل هواپیما و هواپیمای مسافری رو تا مشهد میرونه و معروف معروف میشه و وقتی که روزنامه ای ها ازش می خوان حرفی بزنه با بزرگواری از همه چیز میگذره و همه چیز تموم میشه "

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

"از به " یک کار بسیار والاست که بار دیگر نشان می دهد که " شیخنا امیر خانی " چه قدر ارزش گراست .

نکته جالب توجه در این کتاب استفاده از اصطلاحات پروازی لاتین است _ که علی آنها را ترجمه کرده است -

ضمن آن که قالب روایت داستان ، قالبی نوست که اثر فوق العاده ای بر روی خواننده اش دارد .

جالب مطلب ، آن که هیچ نفهمیدیم از طرح روی جلد . چرا؟

این کتاب را " نیستان " منتشر کرده است و قیمتش 2100 تومان است . فکر می کنید چه قدر انتشارات بر می دارد و چه قدر شیخنا

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

امید وارم بد ننوشته باشم .

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس کج داشتم و نریختم .

یا علی مددی 


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:47 عصر

بسم الله

شاعری وارد دانش کده شد

دم در

ذوق خود را به « نگهبانی » داد !

***

شاخه ای گل در دست

شاعری قامت بست

بعد با نام خدا

چند رکعت تن گل را بویید

***

شاعری

وام گرفت

شعرش آرام گرفت !

***

تاجری

مجلس تفسیر گذاشت

ابتدا

فاتحه بر قرآن خواند !

***

شاعری روی زمین

سیب سرخی را دید

زیر لب فاتحه ای خواند و گذشت !

***

شاعر تشنه

ز دریا می گفت

اهل بیت سخنش را به اسارت بردند !

***

شاعری خم می شد

منشی قبله عالم

می شد !

***

جمع در باره اثبات وجود ازلی گپ می زد

ژنده پوشی طلب برهان کرد

شاعری شعری گفت

عاشقی آه کشید

عارفی هوهو کرد

تاجری دسته چکش رو کرد !

***

حرف آخر :

شاعری در چنته هیچ نداشت

بوستان طبعش

جز کدو تنبل و کاهو و کلم پیچ نداشت !

روح بی معرفتش لق می زد

اهل فن می گفتند :

مهره شخصیتش پیچ نداشت !


سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:46 عصر
     

نشت نشا

بسم الله الرحمن الرحیم

نقدی بر " جستاری پیرامون پدیده فرار مغزها‌ " ( نشت نشا )

قبل از این که چیزی در مورد کتاب بنویسم می باید بنویسم که " من " و "او " خود را اصالتا در حد شاگرد نویسنده نشت نشا نیز نمی دانیم و امیدواریم استاد نیز این بی ادبی ما را ببخشد .

_ به ماننده گفته " امیر خانی " در همین نشت نشا _ ابتدائا بیاییم و بررسی کنیم پدیده را .

در تعریف متصور در اذهان فرار مغز ها به سفر نخبه گان آه که مجبورم از استدلال امیرخانی در ابتدای نشت نشا که اصالتا واژه نخبه گان را زیر سوال برده بود ، سر بپیچم . استادا گناه ما را در گذز به کشورهای پیشرفته تر جهت تحصیل و تحقیق آمده است .

" استاد امیر خانی  " در کتاب نشت نشا با نثر اثر گذار هماره ای اش در ابتدا و در بخش پیش در آمد به تشابه اسمی نوشتارش دکتر کزازی را هم خوشحال کنیم و به جای کتاب از نوشتار استفاده نماییم به اسم شهری در نزدیکی رشت  به نام " لشت نشا " اشاره کرده است وسپس مطلب را آنقدر کشیده است به بیراهه که حقا موجب زیبایی نوشتارش است تا به " نشاسته" رسیده است .

ضمنا با استدلالی پر استنتاجی اصالتا کلمات خبره گان و نخبه گان را کلماتی اشتباه دانسته است . که به جهت جیب قدیانی منتشر و امیر خانی مؤ لف نمی گویم گر چه قدیانی آن قدر دارد که اگر تمام کتابهایش را به نصف قیمت یعنی 475 تومان بفروشد طوری اش نباشد از امیر خانی هم خبر ندارم که دارد کرایه تاکسی تجریش آزادی را یا به ماننده من است ؟ -

پس از پیش در آمد در مقاله یکم به کلان بودن مساله نشت نشا اشاره کرده و فرموده چه کلاسی گذاشتیم برایت آقا رضا که اگر به مساله به طور خرد نگاه کنیم مساله برای دکتر کزازی بفرمایید پدیده امکان ندارد که حل شود و برای این یک عبارت مختصر به اندازه مجموع  تعداد سلولهای خاکستری مغز "من" و " او " روی هم که شاید به 5-4 برسد مثال آورده است . ایشان می فرمایند نشت نشا یک مساله کلی است .

راستی در قسمت پیش در آمد استاد عنوان نوشته خودش را نیز  زیر سوال برده است و گفته که نشا جسمی جامد است و نشت برای مایعات به کار می رود . چه کار هجوی است این نویسندگی البته جسارت نباشد استاد در " من او " این را گفته بود .

جناب امیر خانی در ادامه مطلب از آثار نگاه خرد در باره نشت نشا نالش فرموده واین پدیده را پدیده ای عیان دانسته فدای تو کزازی جان و آن را مساله ای "‌رو" فرض کرده است .

قسمت سوم استاد در باره طبیعی بودن نشت نشا در حالت موجود دانست و با عبارت سمبلیک و البته فوق العاده کلیشه ای " در زمین که می کاریم " ابتدائا تلمیح فرموده اند به روایت داستانی "ایگنیا تسیو سیلونه "از داستان "فونتو مارا" و" براردو" ی قهرمان و در قالبی مثال بار رسیدند به " نشت نشا " .

در قسمت چهارم علمی بومی و تولید علم مورد نیاز را تنها راه نشت نشا دانسته اند .

مقاله پنجم " نشت نشا" می پردازد به  کپی برداری عین به عین متدلوژی غربی بی در نظر گرفتن فرهنگ بومی و مضرات آن و زده است به درام شاید تا اطلاعاتش از تئاتر را نیز بپاشد - .

بخش ششم از این کتاب + ک کاف را تحبیب و تصغیر بدانید رسیده است به ترجمه های غلط از علوم تجربی و بدتر و افتضاح تر علوم انسانی .

اِ اِ فصل 7 هم که همین بود . آقا رضا چی کار کردی ؟-

استاد در فصل 8 خواست بگوید در خارج زیسته است و جالبتر از نظر خود درینگه دنیا و برای بیان این مطلب بستری یافت به اسم " علم بومی غربی " . وا استادا

نه ، "او" خطرناکه ، " او " . من که در مورد نهمی اش نمی نویسم . قدیانی حالش را ببرد راستی کتاب چاپ هفتمی است که قدیانی چاپ کرده است . البته از " نشت نشا "

در دهم و یازدهم به تفاوتهای دانش گاه ها در ایران و جاهای دیگر دنیا اختصاص دارد .

و خوش بختانه از فصل دوازدهم تا شانزدهم راهکار برای اصلاح داده است تا همه گان که اصالتا واژه ای است غلط بدانند یک نقد صحیح نقدی است که در برابر به سوال " حالا چه کار کنم ؟" جواب داشته باشد .

.............................................................................................

در مجموع ،  کتاب - ک  بسیار زیبا به پدیده پرداخته و نویسنده نشان داده فردی است دانا و هوشیار و مهم تر این که بینا .

در پایان باید در رابطه با جلد کتاب بنویسم که طرحی پر متناسب و زیبا به جذابیت کتاب کمک کرده است .

آقای امیر خانی فوق العاده است .

یا علی مددی


<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ