سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشت در دشت هموار می روید و نه درسنگلاخ ؛ همین گونه حکمت در دل فروتن آباد و بارور می شود، نه در دل متکبّر سرکش . [امام کاظم علیه السلام]
 
سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:47 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

نقدی مهربانانه بر" از به"

از آنجا که "از به " مورد توافق بین "من" و "او " نیست مجبورم در مطلبم " کج دارم و مریزم "‌ تا نه " من " برمد و نه "او" . لازم است بنویسم " کج " چیست و " مریز " ؟  ظرفی تصور کنید که می بایستی کج بگیریم  ولی چیزی از محتویات آن به زمین نریزیم -   

و از آنجا که در نوشتن نقد بر آثار استاد امیر خانی نه تقدم رعایت کردم و نه تاخر این بار به نظر میرسد که می باید بر حسب خواندن و لذت بیش از حد از " از به " نقد آن را بنویسم .

"از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

حال چرا مهربانانه ؟

مهربانی از فضایل وجودی انسانهاست به روایت اصح مهربانی خوب است . بنا بر این هماره باید مهربان بود . ولی ما که به هنگام نقد  "اشدا علی الکفاریم " مهربانی در مان راه ندارد _ حتا نسبت به امیر خانی- بس است . در مجموع مهربانیم بدان جهت که نمی خواهیم مویی در باره " از به " بشکافیم .

برویم سر اصل مطلب :

" ازبه " روایتی است داستانی از یک واقعه دفاع مقدسی که البته حقیر سراپا تقصیر می توانم به ماننده استاد که در "نشت نشا "عبارت   "فرار مغزها " را زیر سؤال برد واژه  " دفاع مقدس " را رد کنم -.

 "از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

شکل کلی " از به " به صورت نامه هایی است که " از " افرادی " به " افرادی دیگر می رود . و طی این مراسلات بدون ملاحظه حال کزازی داستان واحدی را نقل می کند در قالب چند داستان دیگر .

" از به " داستان شخصیت ها ست چرا که هر شخصیت  نماد هایی متفاوت از انسانهای موجود در اجتماع اطراف ماست .

"از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

برای لوس بازی هم که شده بررسی می کنیم شخصیت های داستان را : - به ترتیب تقدم در کتاب :

1-  فرانک ناصری : دخترکی که ابتدائا دوم شقایق است . دختری که پدر و مادر خود را در اثر حمله هوایی از دست می دهد و زان پس با عمویش می زید . این دختر در ادامه داستان بزرگ شده و  یکی از مؤثرترین شخصیت های داستان می شود .

2-  طیبه محمدی : همسر یک خلبان جانباز جنگ که افسرده است وحسرت پرواز می خورد این زن مانند شمع می سوزد و به پای این جوان می سوزد . رییس شرکت گاز اشاره می کند تا حال گاز کشی شده اند

3-  سرگرد خلبان آرش تیموری :  نماد یک مادون انسان ، خالی از همه عواطف ، احساسات و شعور انسانی . و ایضا پر از به اصطلاح نظم لوس ارتشی که اجازه آزادی عمل را می گیرد . شخصیتی مثلا ادبی و مؤدب به آداب معاشرت اجتماعی که شخصا مایل به جدایی سر از تن ایشانم - .

4-  رحیم میریان سرگرد خلبان هم هست ولی مهم تر آن که آدم است - : یک درویش مسلک تمام عیار که اگر "از به " فیلم باشد "رحیم " نقش مکمل است برای ... در ادامه می آید - . فردی ارتشی خارج از مقررات یبث اِ ببخشید ارتشی . مظهر یک انسان واقعی . کسی است که بدش نمی آید به ما فوقش فحش بدهد .

"از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

5-  مشکات ، مرتضی ، سرهنگ ، خلبان : نقش اول با شخصیتی موهوم تا اواخر داستان و مراسلات واپسین _ کزازی ِ من کجایی ؟ - . و یک شخصیت در مانده و نمادی از بیچارگی های یک جانباز .

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

اما برویم سراغ خلاصه داستان :

 

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

"یه چند نفر آدم بودن که می رن تا خلبان بشن ، اونا رو برای انجام چند تا دوره آموزشی می فرستن خارج ، می رن ، بر می گردن . میان توی ارتش استخدام می شن . می گذره تا جنگ می شه . باری قرار بوده دو نفر از این خلبونا برن عملیات . عملیات سری بوده برای یکیشون یه سفر جور می کنن . می ره تهران ، می بینه تو یه آسایشگاه هوار تا آدم افتادن که از تنگی نفس و تاول و سرفه دارن می میرن .

بر می گرده منطقه بهش می گن باید یه کارخونه تولید سلاح مواد شیمیایی است که باید بزنینش. این یارو مرتضی مشکات جری میشه . قرار بوده با رفیق مشتی اش بره رفیقه همان میریان است بدی روزگار این بود که رفیقش سرما می خوره و میفهمه که باید با یکی دیگه بره .حالا اونی که جای رفیقش اومده  می شه  فرمانده و این بابا می شه هواپیمای رزرو یعنی که نباید بزنه و اون یارو که همان آرش تیموری است- باید بزنه .

میرن . میرن .  میرن میرن میرن میرن میرن میرن .......................

این یارو که فرمانده شده بوده چلفت بازی در می آره و نمی تونه بزنه .

رفیق خلبون ما هم که جری شده بوده میره و میزنه و در جریان همون یه جفت پا از دست از سر از سینه می دهد . بخوانید دو پایش قطع می شود -

می گذره و می گذره و می گذره و می گذره و می گذره و می گذره تا میرسه به7 -8  سال بعدش که این رفیق خلبان ما که حال دیگه جانباز شده بود از این و اون می خواد دوباره پرواز کنه و این و اون هم اجازه نمی دن تا اینکه اون رفیق مشتی اش یه آپارتی بازی خیلی خاص یه کاری می کنه تا رفیق جانبازش بشینه پشت رل هواپیما و هواپیمای مسافری رو تا مشهد میرونه و معروف معروف میشه و وقتی که روزنامه ای ها ازش می خوان حرفی بزنه با بزرگواری از همه چیز میگذره و همه چیز تموم میشه "

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

"از به " یک کار بسیار والاست که بار دیگر نشان می دهد که " شیخنا امیر خانی " چه قدر ارزش گراست .

نکته جالب توجه در این کتاب استفاده از اصطلاحات پروازی لاتین است _ که علی آنها را ترجمه کرده است -

ضمن آن که قالب روایت داستان ، قالبی نوست که اثر فوق العاده ای بر روی خواننده اش دارد .

جالب مطلب ، آن که هیچ نفهمیدیم از طرح روی جلد . چرا؟

این کتاب را " نیستان " منتشر کرده است و قیمتش 2100 تومان است . فکر می کنید چه قدر انتشارات بر می دارد و چه قدر شیخنا

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس باید کج دارم ولی مریزم .

امید وارم بد ننوشته باشم .

از به " مورد توافق " من " و " او " نیست . پس کج داشتم و نریختم .

یا علی مددی 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ