سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان از آنچه همدم حکیم است، می گریزد . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 86 مرداد 30 , ساعت 5:49 عصر

بسم الله

به مناسیت سهمیه بندی بنزین

حالا که حساسیت ها نسبت به مساله سهمیه بندی بنزین کاهش یافته است حرف هایی می شود زد که قبل تر نمی شود گفت . واقعا قصد سیاسی نوشتن و حتا اجتماعی نوشتن و حتا اقتصادی نوشتن را هم نداریم به تر بگویم اصلا نمی خواهیم درباره سهمیه بندی بنزین صحبت کنیم ما را چه به این حرف ها ؟- .

چند وقت  پیش به توصیه دوستی رفتم تا کتابی بخرم . کتاب فروش هم مثلا با ما خیلی دوست بود و ما اصلا از این مساله خوش حال نبودیم چرا که هر سری خرید کتاب برابر بود با 1 ساعت سنگ صبور شدن و شنیدن درد های دل دوست کتاب فروش - . اسم کتاب را به اش گفتیم . طوری بر افروخته شد که یک لحظه شک کردیم نکند چیزی در باره خانواده دوست مان گفته باشیم . کمی گذشت و برایم گفت که این کتاب را در آن کتاب فروشی و حتا در آن حوالی نمی توانم بیابم . فکر کنید در پاسخ به پرسش « چرا » ی من چه گفت ...

بله قیمت یک سری 4 جلدی از آن کتاب معادل پول خون پدر « من » ، « او » و « کتاب فروش » روی هم بود . می توانید تصور کنید که اندازه دست ها و پا هایم هنگام خروج از کتاب فروشی با هنگام ورود چه تفاوتی یافته بود ؟ چند روز بعد از آن ماجرا از جلوی کتاب فروشی رد می شدم که چشم تان لحظه بد نبیند .... بله . مغازه تعطیل شده بود و نوشته بود در صورت کار فوری با فلان شماره تماس بگیرید و در زیرش اسم صاحب کتاب فروشی نوشته شده بود ... حرمت مرام رفاقت حقیر را بر آن داشت تا با شماره تماس بگیرم و جویای احوال کتاب فروش شوم .

-         « آره دیگه ، چند برجی بود پشت سر هم ضرر می دادم . رو همین حساب جمعش کردیم و مغازه رو هم فروختیم »

روده ننویسم دیگر . از شرح ما وقع همان بس که پس از دو هفته با تابلوی شعبه یکی از Fast Food  های زنجیره ای بر سر در کتاب فروشی بد جور اعصاب ما را به هم ریخت .

نمی دانم چرا ولی فورا با دیدن آن صحنه به یاد تکه شعری از سهراب سپهری افتادم :

-         « گل فروشی ،‌گل هایش را می کرد حراج ... »

آری ... قصه دردناک ما نیز همین است . گل های مان را حراج می کنیم و بد تر حس گل دوستی را .

در خوش بینانه ترین حالات ممکن است پس از خواندن این مقاله بگویید : « دلت خوش است ، بنزین مملکت روزی 3 لیتر است آن وقت نگران گل و کتاب و این چرت و پرت ها باشیم ؟ »

شما درست می گویید بایست خر باشیم و به فکر کاه و یونجه . فکر آن باشیم که چه طور باید سواری بدهیم که « ارباب مان » خوشش بیاید . اصلا مگر ما با خر فرقی هم می کنیم . اصلا ما آدم ها اشتباهی با فهم و شعور آفریده شده ایم مثلا قرار بوده خرس ها فهیم و شعیر باشند و اشرف مخلوقات و یک باره این طور شده است .

نه برادر من ، خواهر من ...

ما آدمیم فهم داریم . همه اش برای ما خوردن و خوابیدن و قضای حاجت و شیر دادن نیست . مگر ما گاویم ؟

ما همان قدر به کتاب چه مفید و چه مضر نیازمندیم که به یک بشقاب خوردنی چه مفید و چه مضر - . آقایان ، حضرات ! لا اقل کتاب را هم سهمیه بندی کنید و ملت را مجبور کنیم ماهانه حداقل 100 لیتر کتاب بخوانند . اصلا این پول الباقی بنزین که می ماند چه می شود ؟ اتوبوس می شود ؟ تاکسی و جاده می شود ؟ واقع بین باشیم ، این طور نیست . ما کتاب می خواهیم . باور بفرمایید ما آدم ها می توانیم سوار کتاب شویم . این پول را بدهید به یارانه کتاب ........... لطفا ....

یا علی مددی .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ